جدول جو
جدول جو

معنی مساعد شدن - جستجوی لغت در جدول جو

مساعد شدن
مناسب شدن، موافق شدن، سازگار شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ گُ دَ)
ناروان شدن بازار. (مجمل اللغه). انحماق. (تاج المصادر). بی رونق شدن. کاسد شدن. از رواج افتادن. از رونق افتادن، ارزانی و کم قیمتی کالا و مال التجاره و داد و ستد نشدن در بازار و تنزل تجارت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ کَ دَ)
بلند شدن و برآمدن. (ناظم الاطباء) : آتش غیرت در نهاد او متصاعد شد و عزم انتقام مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 39)
لغت نامه دهخدا
پاسخ یافتن، کناره گرفتن، بازنشسته شدن، پذیرفتن، باز ایستادن از کار کناره گرفتن، قبول کردن مجاب شدن، بازنشسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متصاعد شدن
تصویر متصاعد شدن
بلند شدن و برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترد شدن
تصویر مسترد شدن
پس داده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
نیکبخت شدن سعادت جستن خوشبخت شدن: داعی هم از آنجا سوار شده رحلت کرد او را نادیده و بمحاوره او مستسعدناشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاعف شدن
تصویر مضاعف شدن
دو چند گشتن دو برابر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معد شدن
تصویر معد شدن
آماده شدن آماده شدن مهیا گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آماده شدن، مهیا گشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازنشست شدن، بازنشسته شدن
متضاد: شاغل بودن، از کار کناره گیری کردن، راضی شدن، قانع شدن، مجاب شدن، پذیرفتن، قبول کردن
متضاد: رد کردن، نپذیرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بلند شدن، برخاستن، بالا رفتن، صعود کردن، برآمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برابرشدن، هم اندازه شدن، یکسان شدن، معادل شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوبرابرشدن، دوچندان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد